هاناهانا، تا این لحظه: 13 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره

روزهای دختری به نام هانا

من و حوله خوشتیپیم

من یک حوله داشتم..........خیلی دوستش می داشتم........ ولی راستش یادمون رفته بود ازش استفاده کنیم .....آخرین بار مامانم با خودش فکر کرد........ یکم ازش استفاده کنه............ چون تقریبا برام کوچیک شده............من خیلی حوله ام رو دوست داشتم به حدی که تا نیم ساعت اجازه نمی دادم کسی لباس تنه من کنه.............   بعدش هم با کلی گریه لباس پوشیدم ............بازم باید حوله ام رو تنم می کردم............آخه من خیلی باهاش احساس خوشتیپی می کنم................ در آخر این مامانم به یه کشف باحال رسیده ........اینکه با اینکه من کچلم ولی موهام خوب بلنده.......... ...
30 ارديبهشت 1391

دغدغه های تربیتی من

  مامان نوشت : ذهنم خیلی مشغوله ................الان که دارم فکر می کنم .مسولیت سنگینی دارم .......من تربیت یه بچه مثل خمیر دستمه ........من می تونم با نوع تربیتم تو موفقیت یک انسان خیلی نقش داشته باشم. دیروز یک اتفاق کوچولو افتاد .......من با هانا پارک رفتم ......پارک خیلی شلوغ بود و بچه ها تو صفه تاب......اکثز بچه ها وقتی ماماناشون می خواستن از تاب پیادشون کنند گریه می کردند........من با هانا تو نوبت بودم ......به خیال خودم این خوب بود که هانا یاد بگیره تو صف وایسه .........یاد بگیره صبر و حوصله داشته باشه .......اما وقتی بچه ها بدون نوبت می یومدند و جای هانا رو می گرفتن .....در حالی که والدیشون کنارشون بود و هیچ تذکری بهشون...
18 ارديبهشت 1391
1